7
پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
...
خب چرا نمیان؟
حتما کلی تو ترافیک موندن.. اومدم اینجا چون هم نوشتن آرومم میکنه و هم اینکه اینجا بمونه دیگه.. خاطره.. تجربه یا هرچی
یکم استرس دارم . و دقیقا نمیدونم چرا..
و اینکه خب یه لیست بلند بالا هم تهیه کردم از شرایطم...
قرار بود ساعت چهار راه بفتن و خب الان ساعت17:22 هستش...
یکم موذبم از اینکه چادر سرم نکردم... اما خب هیچوقت جلو مهمون چادر سر نمیکنم. دوست دارم اما خب سختمه واقعا. چادر سرم نکردم امروز.. که بعدا اگررر این آقا انتخاب شد و این وصلت سر گرفت. من بعدا مجبور نباسم چیزی و توضیح بدم... مجبور نباشم جلو مهمون چادر سرم کنم و غیره..
ولی خب در کل من موذبم..
نمیدونم که آخرش چی میشه
امروز ص.ک میگفت : قلبت و سنگ کن. خر حرف های عاشقونه اش نشیا. سعی کن منطقی باشی..
خو خواهر من شما مگه من ونمیشناسی؟نمیدونی چ سنگی ام...
تنها مشکل اینجاس که من نمیتونم بگم نه!نه گفتن خیلی برام سخته.. خدایا کمک کن و هرچی که به صلاحمه
حس میکنم خیلی پراکنده نوشتم... بخاطر عدم تمرکز هست در واقع..!
۹۴/۱۱/۱۵